5
سعي مي كردم تنهايي پشت يك م يز بنشينم و روزنامه ي صبح يا عصر را باز كن م ، بعد از اول تا آخر بخوانمش (روزنامه را سر
راهم به اداره مي خريدم و تيترهايش را نگاهي مي انداختم ، ولي صبر مي كردم وقتي توي رستوران هستم ، روزنامه را بخوانم ) روزنامه
كاربردهاي زيادي برايم د اشت ! چون وقتي نمي شد ي ك ميز خالي پيدا كرد و مجبور مي شدم پشت يك ميز، كنار چند نفر ديگر
بنشينم ، خودم را غر ق خواندن مي كردم و هيچ كس هم حرفي بهم نمي زد. ولي هميشه مي خواستم يك ميز خالي پيدا كنم و براي
همين هم تا وقتي كه ممكن بود ، سفارش دادن را عقب مي انداختم ، ب ه همين دليل وقتي سر و كله ام توي رستوران پيدا مي شد كه
بيش تر مشتري ها رفته بودند.
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/08 - 01:10 در داستانک